پیش نگاشت:

این روزها مصادف است؛ با روز های مبارزه ی ملت مسلمان ایران در برابر خط مشترک نفاق داخلی و دشمنان خارجی. و نیز یاد آور مبارزات تاریخی این ملت در برابر ظلم و استبداد و دیکتاتوری. صمیمانه ی ذیل گفتگویی است؛ با شهید رحمان بهار، پیرامون این روز ها و این مبارزات که نگارنده آن را روز های دی نام نهاده است و روز های مبارزات دفاع مقدس را به اعتبار تاریخ شهادت شهید بهار روز های فروردین نامیده و نیز وصیت نامه ی این شهید را به عنوان آخرین دست نوشته اش مخاطب قرار داده است. این صمیمانه تقدیم به عزیز دلمان امام روح الله و نور چشممان امام خامنه ای و ارواح مرزوق عند رب شهدای نهضت اسلامی از احد تا ... .

ای بهار! چقدر سخت است؛ با تو سخن گفتن. شاید؛ از گفتن با غریبه ها نیز سخت تر. با تو گویی؛ باید؛ از جنسی دیگر شد؛ تا گفت تا شنید و تا شنیده ها را بازگو کرد. گویی؛ با تو تنها باید؛ بود و بس. گویی؛ باتو تنها باید دید؛ دیدنی هایی که هیچ چشمی را یارای دیدنش نیست. و شنید ؛ شندیدنی هایی که هیچ گوشی  را طاقت شنیدنش . و این هر دو را هیچ زبانی فصاحت بیان نخواهد بود. آیا ما را نیز سر انجام با تو بودن خواهد رسید؟

ای بهار! یک لحظه با تو بودن، دریای لحظه هاست. دریایی به وسعت هشت سال درخشش خورشید و به عمق چند ده هزار نفر ایستادگی و این یک لحظه با تو بودن را چگونه شرح باید داد؟

ای بهار! اگر نبود؛ آخرین دست نوشته ات، کدامین روح پای در تن بسته ای را یارای هم نشینی با تو بود؛ تا این سخنان را از تو بشنود؟ و کدامین چشم و گوش غبار گرفته و قلب رنجوری را توان مشاهده ات، تا ناگفته هایت را از چشمانت بخواند؟ و حال این همه را چگونه می توان ؛در چند سطر نوشت؛ جز اینکه قلم عجز خویش را در این چند فریاد زند؟

ای بهار! تو در نوشته ات ،از روز های فروردین می گویی و من می خواهم از روز های دی با تو سخن بگویم. گفتی "اگر انسان تاریخ را مطالعه کند ؛همچو عاشقانی، همچو ایثارگرانی، همچو مخلصانی کم به چشم می خورد و یا اصلا به چشم نمی خورد" راستی تاریخ، ملتی به عظمت ملت ما به چشم دیده است؟ ایثارگرنی که سال ها و بارها در برابر ظم استکبار ایستاده اند و در برابر مشکلاتی که هر کدام می تواند کمر یک ملت بزرگ را بشکند؛ خم به ابرو نیاورده اند. و در مواجهه با تهدید و تهییج، این هر دو دستاویز شیطان لحظه ای دندان استقامت از مشک پر رنج انقلاب نکشیده اند. روز های دی روزهایی بود که ما این عظمت را به چشم دیدیم. اما به قول تو "با هیچ زبانی و با هیچ قلمی نمی شود؛ از این عزیزان آنگونه که هستند؛ گفت".

ای بهار! درباره ی روز های فروردین گفتی"محیط به گونه ای است؛ که انسان با خود می گوید؛ ای کاش هزاران  جان در بدن بود و هزاران بار زنده می شدم و دوباره در میان این عزیزان سنگر نشین بودم" گفتی" انسان وقتی با این عزیزان می نشیند؛ گوی ؛ چشم به جهان گشوده است" گفتی"نشستن با این عزیزان خدا غم ها را از انسان می زداید" الله الله، روز های دی نیز این چنین بود. از کجا شروع کنم؟ غم ما از همه ی غم های عالم دلخراش تر بود. ما در غم یاس جان می دادیم و می پژمردیم.از بادهای سرد پاییزی به خواب های گنگ زمستانی پناه می بردیم و در انتظار مرگ آرمان هایمان ، زنده به گور می شدیم. روز های دی بود که ما را زنده کرد و اکنون حاضریم تا هزاران بار جان دهیم و هزاران بار زنده تر گردیم. می گفتند"مردم دیگر خسته شده اند" " هیچ کس حاضر نیست جان و مال خویش را بر سر این راه فدا کند" " چقدر باید سختی کشید؟" " مگر ما از رفاه زدگان سوئد و ژاپن چه کم داریم؟" توگویی ثمره ی خون هزاران شهید را مذجه دهان منحوس آمریکا می دیدیم و تنها نقطه ی روشن عالم را زیر سایه ی دیده بان کور نیویورک. آری روزهای دی بود؛ که ما را زنده کرد و چشمان گنگ از نم ناکی ما را به جهانی دیگر گشود. ما درروز های دی خدای مقلب القلوب را به چشم دیدیم. راستی کدامین قدرت می توانست این جمعیت عظیم را با وجود تمام مشکلات اقتصادی و اجتماعی در یک صف واحد به خیابان ها بکشاند و صحنه ی نفاق آلود بازی را به صحنه ی نمایش اقتدار ولایت بدل کند؟ ما در روز های دی رسواگری خون ثارالله را باور کردیم. راستی جز روح عظیم ثارالله چه کسی می توانست بر طرح های معاویه ای دشمن مهر رسوا بزند؟ و آیا اینان همان آیاتی نیست که مومنان با تلاوتشان برخود می لرزند و بر ایمانشان افزون می گردد؟

ای بهار! از پدران و مادرانی سخن گفتی که"فرزندان خویش را با بدرقه ای جانانه راهی میدان نبرد می کنند" و از شیر زنان غیرتمندی که" همسران خود را از زیر قرآن رد نموده و عازم میدان می کنند" و نیز از "طفل کوچکی که تازه کلمه ی بابا را یاد گرفته و در ذهن کوچکش بابا یعنی غمخوار بابا یعنی کسی که به او محبت می کند بابا یعنی کسی که او را دوست دارد بابا یعنی کسی که به خواسته هایش احترام گذاشته و جامه ی عمل می پوشاند" و " باشهادت پدر همه ی آن ذهنیات خاتمه پیدا میکند" روز های دی نیز روز های پدران و ماداران و همسرانی بود که جگرگوشه های خویش را غیرتمندانه عازم میدان می کردند. اما این بار میدانی برای نبرد با نفاق. گرچه روز های دی برای مادران و پدران و همسران و نوزادان ما تفاوت دیگری نیز با روز های فروردین داشت. روز های دی برای مادران و پدران و همسران و نوزادان ما جز داغ فرزند و همسر و بابا رنج مظلومیت مضاعفی را نیز به همراه داشت؛ بگذار بگذریم. و آ یا این مظلومیت ها خود امیدی و انتظاری برای  نقش روح رسواگر و مبین زینب کبرای نیست؟ باید منتظر بود و دید.

ای بهار! روز های دی روزهایی ماندنی است!. هنوز فراموش نکرده ایم؛ آن شور و نشاط روزهای دی را . از تو می پرسم از که جویا باید شد؛ منشا این شور و نشاط را؟ اگر ما صاحب چنین ملکاتی بودیم؛ چرا پیش از روز های دی خبری از آن ها نبود؟ آیا می توان ریشه ی این شور و نشاط و فرهی را جز تنفسات ارواح ملکوتی تو و همراهانت میان ما جستجو کرد؟ آری روزهای دی روز هایی ماندنی است؛ گرچه ما را یارای بهره ی کامل بردن از این روز های با عظمت نبود؛ همانطور که بسیاری را توان بهره بردن از روز های فروردین. میدانی؟ دیگر قلوب ما را با شما انسی ماندنی است؛ گویی آشنایانی قدیمی اند؛ آیا ما را از این کریمانه تر می شد نوازش کرد؟

ای بهار! روز های دی، روز های حماسه بود؛ حماسه ای از جنس عشق و خروش با فریاد هایی از رنگ از جان گذشتگی و فرهی. روز های دی ، روز هایی از جنس دیگر بود. احساس می کردیم در خیابان ها و تجمعات روح هایی آشنا حضور دارد؛ که با خود فضایی از نشاط و طراوت به همراه آورده است. چقدر لذت بخش بود؛ روز های دی و چقدر آشنا می نمود؛ آن محیط. راستی سر آشنایی قلوب ما با تو چیست؟ خدا می داند.