آخرین پست سال 89 در دقیقه 90
سال 1389 هم با تمام فراز و نشیب هایش گذشت و یک قدم دیگر از کوچه ی باریک عمرمان طی شد. کوچه ای که دو سالی می شود با چشمه ای همراه شده و چه خوش رفقایی اند کوچه و چشمه...

سال 90 می آید و شروع شده است دقیقه ی 90 بازی زندگیمان انگار و شاید فقط کمی وقت اضافه داریم! تا ظهورش...
باغمزه ای روی سیاهم سپید کن
دل را به روز وصل خودت پر امیدکن
نوروز می رسد،ولی نو نیست روز ما
بنمـــــــا ظهور و عید ما را سعید کن
و چه عید بی رمقی است عید بی دوست. انگار یک چیزی کم دارد. نه، انگار عید نیست اصلاً! عید آن روزی است که... بگذریم..
کوچه ی عمرمان را می گفتم، با رفیقش چشمه، شفق جوشقان قالی؛ دو سال همراهی اشان را و چه بسیار خاطرات شیرینشان با هم و البته خاطرات تلخشان را...
از جوشش و بخشش صواب چشمه تا خطاها و بیراهه رفتن هایش را. چشمه تند می رفت و گاهی کند، گاهی خشن بر صخره های اطرافش می کوفت و گاهی با نرمی و لطافت از کنار همه چیز می گذشت! کودکی می رسید گاهی و از پژواک صوت سنگی که انداخته بود بر تن نحیف چشمه لذت می برد و رهگذری خسته که پاهای پینه بسته اش را در خنکای چشمه مرحم می کرد. از همراهان همیشگی اش تا یاران نیمه راهش. بگذریم...
چشمه "شفق" دو ساله شد و در این مدت قریب به بیست و یک هزار جفت چشم به تماشایش نشستند. چشم هایی که بعضی هایشان شسته شده بودند و بعضی هایشان در حال شسته شدن بودند، و البته بعضی هایشان نمی خواستند شسته شوند انگار. چشم ها را باید شست...
چشمه اما ادعایش این نبود که دائماً راهش را درست می رود. کوچه هم این ادعا را نداشت. اما هر دو راضی بودند چون فکر می کردند کلیت راه را درست پیموده اند. کجروی های جزئی را هم گاهی چشمه بر گردن کوچه می انداخت که چرا جوانی کردی و گاهی کوچه بر گردن چشمه که چرا... بگذریم...
هر چه بود گذشت و مهم تجربه های مشترک و گرانبهای کوچه و چشمه است. تجربه ای که قسمتی از آن را مدیون بزرگ ترهایند، چشمه آموخت از بزرگ تر هایش؛ آقای جوادیان و وبلاگ جوشقان قالی؛ که اولین چشمه بود انگار در این باغ؛ از میمه ای ها و آقای وطن خواه که دستی بر آتش رسانه داشت و از صبح میمه و آقای شیبانی و دوستان اکتیوشان، که انصافاً گاهی تعجب می کرد چشمه ی ما از این همه انرژی که در این چشمه ی مسن تر از خود می دید! احیاناً ببخشند بزرگ تر های دیگر نسیان کاریمان را بر ما...
چشمه عالمی هم با هم ردیفهایش داشت؛ پاسبان کوشک و رفقای بی نام و نشانش، وزوان سیتی و آقای صباغ و سایر دوستانش، جوشقان نگین سبز کویر کاشان و آقا نورالله عزیزمان، خطه پر خاطره و آقا روح الله گل و...
و چشمه به دوستان بعدی خود کم کم خو گرفت و عادت کرد؛ به صبح جوشقان، به عدالت خواهان، به آقا وحید و لینک های دانلودش، به هیئت محبان، به شهرکی ها و این اواخر به گل سرخ جوشقان، تابش، آرمان، آنتی شفق و... .هرچند برخی دوستان را واژه ی رایج بین وبلاگنویسان شامل حال می شد. یعنی وبلاگ ننویس! بگذریم...
امروز خرسندیم که چشمه را دوستانی نو حاصل گشته و انگار کوچه دیگر یک چشمه ندارد، چشمه ها آمده اند گرد هم و کوچه اکنون نهری دارد، جاری، پویا و البته پر انرژی...
چشمه ذاتاً زلال بود، گاهی اما گل آلود می شد. گل هایی که هیچ گاه راضی نمی شد به گله تبدیل شوند! برای همین گاهی بی رودروایستی اقرار به کجروی می کرد! گاهی هم جوابیه و تکذیبیه و ... پشت سر هم. مثل همین موضوع آخر، دغدغه ی کامیونداران که جوابیه اش را گرفته و خواهد آورد! اما زلالی چشمه اجازه نمی داد که گله ها را که کم کم به کینه تبدیل می شوند را به سال 90 ببرد. آری، چشمه زلالی خودش را می خواهد و کوچه هم...
در آخرین پاراگراف سال 89 چشمه حلالیت می طلبد از آقای عبادی شهردار، شورای اسلامی محترم، ارگانهای ذیربط با شفق! مانند شرکت های تعاونی گل و گلاب و کامیونداران، روحانیت عزیز شهر، همه ی اهالی وب در شهرمان و ... که ممکن الخطا بودن چشمه گاهی احتمال خطا و ناحق گوییش را لاجرم حفظ می کند.
پی نوشت: نوروز امسال دوست داریم آخرين نوروزي باشد که در انتظار يار غايبيم و سال بعد ان شاالله در دولت کريمه حضرتش نوروز را آغاز کنيم. ان شاءلله
اللهم إنّا نرغب إليك في دولةٍ كريمةٍ تعزّ بها الإسلام و أهله و تذلّ بها النفاق و أهله



۞وبلاگ خبری-تحلیلی جوشقان۞