23 آذر1389، دغدغه های فروخفته ی نماینده ای از نسل جوان

اگر صرفاً بعنوان یک مخاطب بیرونی به فضای وب نویسی شهر جوشقان دقیق شوی، و دنبال کنی مدتی آمدن و رفتن ها را، نیک در می یابی که خیلی از این حضور و غیاب ها عادی نیست. اولش اینطور فکر می کنی که خوب یک نفر آمده یک وبلاگی ساخته و مدتی چیزهایی نوشته و بعدش خسته شده گل گرفته درش را. همان بهتر که اولش هم نمی ساخت آن را. کسی که خسته می شود و درمانده، همان بهتر که برود آجیلش را بخورد و سماغش را بمکد. چه کار دارد به شهر و آبادی و مملکت و سیاست و این حرفها؟! دیگی که برای آبادی نجوشد میخواهم سر وبلاگ نویس از پا درآمده در آن بجوشد! خلاصه اینکه "همه چی آرومه"! تا مدتی خود توجیهی می کنی با این حرف ها و این فکرها. در همین حین هنوز جریان آمدن ها و رفتن ها ادامه دارد. انگار اپیدمی شده و همه گیر. به خودت و افکارت شک می کنی! دنباله ی کار را می گیری. پای حرف آن هایی که با اسم و رسم واقعی شان به میانه ی میدان آمده اند می نشینی.  چند دقیقه بعد دیواره ی افکار و توجیهات قبلی ات خراب می شود روی سرت.

"یعنی چه؟ شما هم؟ امکان نداره!. شما که چیزی ننوشتید! حالا شفق رو بگی یه  چیزی!( نویسنده تقصیری ندارد!، نقل قول های طرفین دعواست بدون سانسور!) بابا چهار کلمه حرف تعدیل شده ی پاستوریزه ی دورِ همی که دیگه این حرفا رو نداره!! نزن این حرفو. مگه داشتی کودتای نرم و انقلاب مخملی می کردی که صحبت از فشار و تهدید و تخریب و فرافکنی و تهمت و ارعاب و تطمیع و... می کنی. بابا داری بزرگش می کنی دیگه! شوخی نکن قلبم ضعیفه!"

 خلاصه انگار با سر از برج و باروی افکار و توجیهات قبلی ات سرازیر می شوی روی دامنه ی شیب تند کمر لیلو (که تانژانت ش به بی نهایت میل می کند) و دست و پای ذهنت حسابی زخمی می شود. سر و صورت که اصلاً نمانده برایت. دوباره مرور می کنی لیست حضور و غیاب وب نویس ها را در ذهن کج و کوله شده ات.  "هذه شقشقه هدرت": غایب  /  "گل سرخ": حاضر  /  "صبح جوشقان":غایب   /  " فانوس سرخ": غایب  /  "از جوشقان تا تهران":حاضر  /  "شفق": حاضر ولی غلاف!  /  بقیه هم یک خط در میان و الخ...

قوانین وبنبیسی را هم که تنگش می گذاری می بینی 99% شان باید به علت غیبت های بیش از حد حذف کنند واحد وبی شان را (البته اگر با ارفاق غیبت هایشان را مجاز در نظر بگیری) و آن 1% باقیمانده هم آنقدر غلاف و بی روح کار می کنند که مطمئناً تا قبل از آزمون پایانی خودشان مجبور می شوند به حذف پزشکی! این وسط می مانند یک عده مخاطب بدبخت سر در گم مثل من و تو که دل در گرو پیشرفت و توسعه و این چیزای آبادیشان دارند و دلشان به این 4 تا جوان خوش بود و وبلاگ هایشان! می فهمی که جریان عادی نیست. روی حرف های وب نویس حذف شده از صحنه فکر می کنی. وب نویسی که نام وبلاگ را از خطبه ی شقشقیه ی نهج البلاغه بیرون کشیده بود و "هذه شقشقه هدرت" گذاشته بود به معنای "استخوان هایی گیر کرده در گلو"! آن قدر هم جنم داشت که پایین پست های بلاگش اسمش "محمد مهدی رشیدی" را بنویسد و پایش هم امضا بزند. حالا انگار خودش استخوانهایی در گلو دارد و بغض هایی فروخورده. سؤال و جواب ها را دوباره به یاد می آوری. ذهنت هنوز زخم و زیلی های شیب 90 درجه کمر لیلو را بهمراه دارد:

وبلاگ هذه شقشه هدرت در حال فعالیت

"اول: چطور شد که تصمیم به ایجاد وبلاگ گرفتی؟فکر می کردی کارت چه نتایجی داره؟

تا بچه بودم همیشه برام این سؤال بود که چرا جوشقان نسبت به شهرهای اطراف پیشرفت نمی کند؟ تا این که به مرور زمان فهمیدم عده ای از مسئولین که به خاطر منفعت های شخصی و مالی خود با برنامه ها و شیوه های خاص خود مردم را فریب میدهند. و کار خود را انجام می دهند. و نمی گذارند که جوشقان مانند شهر های اطراف پیشرفت کند. و من این برنامه ها را دیدم، و دیدم علتش ساده گی وسکوت مردم است. دیگر طاقت نیاوردم و با پیشنهاد یکی از دوستانم اومدم وبلاگ ساختم. با خود گفتم حداقل در حد وسعم می توانم چند تا از دانش آموزان، دانشجویان، فرهنگیان، تحصیل کرده ها و... جوشقان را آگاه کنم تا مردم بفهمند ومسؤلین هم وقتی ببینند افرادی می فهمند که آنها چه خیانتی به شهرشان می کنند به هوش بیایند وخالصانه خدمت کنند.

دوم: فکر می کنی حضور وبلاگ شقشقه هدرت در جو عمومی جوشقان چه تأثیری داشت؟

 به نظر من وبلاگ هذه شقشقه هدرت حداقل تأثیری که داشت با آمدن جوانان و نوجوانان در وبلاگم و بیان آن در خانواده ها و درون شهر آگاهی مردم را بیشتر می کرد، که اگر کسی کار خوبی کرده بروند از او تشکر کنند. و اگر کار اشتباهی کرده بروند از او توضیح بخواهند. چیزی که کمتر در جوشقان دیده می شود.

 سوم: موضوعات مطرحه در وبلاگت چه بود و عکس العمل مسئولان در برابر طرح این موضوعات چه بود؟

 همین طور که می دیدید در وبلاگم از مشکلات شهر، خوبی ها ی شهر چون آثارهای باستانی شهر، تشکر از افرادی که باعث افتخار و پیشرفت شهر می شدند و یادآوری اشتباهات مسئولین شهر هم برای خودشان وهم برای مردم و... صحبت می کردم. اما متأسفانه این انتقاد های بنده برای مسئولان شهر با این که از سر دلسوزی وعشق به شهرمان ومردم بود، برایشان سنگین بود و با درست کردن شایعات در مورد من در بین مردم و ایجاد ترس و وحشت در خانواده ام که بنده سیاسی شده ام و... به تخریب من پرداختند.

چهارم: فکر می کنی رفتار کنونی مسئولان امر نسبت به زمان فعالیت شما تغییری کرده؟

متـأسفانه فکر می کنم هنوز که هنوز است رفتار مسئولین نسبت به من تغییری نکرده. و اگر جایی از شهر من حرفی بزنم جلو من را می گیرند وخانواده ام را جلو راهم می گذارند. مثل قبل از عید که نماینده ی ضابطی برای اولین بار به جوشقان آمده بود، من به عنوان یک جوان دغدغمند شهر به نماینده گی دوستان دیگر که در شهر نبودند حرف زدم. و آنها چون هوادار این نماینده ی خائن بودند و هستند، همان موقع جلو مرا گرفتند و نگذاشتند حرفم را کامل به طرف بزنم و بعد آن هم مشکلاتی را برام پیش آوردند. و الآن هم چقدر پیغام و پسغام می دهند به خانواده ام که چرا با فلانی ها رفاقت می کند و...

پنجم: چه شد که ۲۳آذر ۱۳۸۹ تصمیم به حذف وبلاگ گرفتی؟

من وبلاگم را هرگز نمی خواستم حذف کنم. وقتی دیدم مسئولین با رعب و وحشتی که در خانواده ام انداختند و علناً خانواده ام به من گفتند وبلاگت را حذف کن و این راه رو با این روش ادامه نده که فردا روز دوباره مزاحم ما شوند، چون ما حوصله بحث با آنها را نداریم و طاقت شایعه پراکنی راجع به تو را نداریم. من هم یه استخاره کردم و دیدم حذف آن خیلی خوب در آمد وبلاگ را حذف کردم.

ششم: منظورت از به کار بردن عبارت "برخی فشارها"  در عنوان آخرین پست وبلاگ شقشقه چیست؟ این فشار از سوی چه کسانی به شما وارد می شد؟

منظورم از بعضی از فشارها در پست آخرم همون رعب و وحشتی بود که به خانواده ام وارد کرده بودند. آن عده را هم خودتان و همه می شناسند، فکر نمی کنم لازم باشد تکرار کنم. من چند وقت پیش از حذف وبلاگم در مورد یکی از عیب ها و خطرات یک مرکز جدید برای شهر به دوستانم اطلاع رسانی کرده بودم. که این کار چون برایشان ضرر داشت این کارها را کردند.

هفتم: آیا اقدام به حذف نمودن وبلاگ "شقشقه" به معنای تسلیم شدن در برابر فشارها نیست؟

نه اصلأ حذف وبلاگم به معنی تسلیم شدن نیست. چون اگر من تسلیم می شدم دیگر اصلأ جایی وارد نمی شدم که حرفی بزنم. همان طور که در جلسه با نماینده ی ضابطی حرف زدم. و باز هم اگر جایی ببینم نا حقی بشود، خوب هست بدانند در حد توانم تا جایی که برای خانواده ام مشکل پیش نیاید حرف می زنم. و همین گفتگو هم نشانه ی تسلیم نشدن است.

هشتم: فکر می کنی چرا عده ای از فعالیت وبلاگت ناراضی بودند و آیا با حذف وبلاگ به هدفشان رسیدند؟

من صادقانه عیب ها را می گفتم و این کار باعث آگاهی افراد می شد و احتمال فشار مردم از طریق شناختن آنها بود. و چون آنها از این کسب درآمد که فریب دادن مردم هست لذت می برند، از وبلاگم ناراضی بودند. تا حدودی هم به اهدافشان رسیدند. اما بدانند تا جایی که شرایط مساعد باشد من سکوت نمی کنم. و امثال من جوانانی مانند شفقی ها و پاسبانی ها و گل سرخ و... هستند. و اگر کمکی در این راه از من خواستند در خدمتشانم.

نهم: آینده ی شهر جوشقان را چگونه تصور می کنی؟ مهمترین معضل آینده شهر چیست؟

با این روندی که در پیش هست آینده ی شهر را روشن نمی بینم. متأسفانه این افراد با بد نام کردن افرادی که می خواهند در جامعه حرف حق را بزنند و خوب جلوه دادن خود، دیگران را خفه می کنند، و کار خود را انجام می دهند. و مهمترین معضل ودردناک ترین خیانتی که به شهر دارد می شود از بین رفتن سابقه شهرداری جوشقان و دادن آن به کامو است.

دهم: شیرین ترین و تلخ ترین خاطره وبلاگ نویسی شما چیست؟

شیرین ترین خاطره وبلاگ نویسیم این بود که در شهر حرف هایم کمی تأثیر دارد. و تلخ ترین آن، آن موقع بود که خانواده ام دیگر راضی به وبلاگ نویسیم نبودند.

یازدهم: چرا مانند خیلی ها نسبت به آنچه در جوشقان می گذشت بی تفاوت نبودی؟ به نظرت علت بی تفاوتی این خیلی ها چیست؟

من الگویم امیرالمؤمنین و امام حسین (ع) و امام خمینی (ره) هستند. که در برابر ظلم نمی نشستند و از حق مردم دفاع می کردند. به نظر من از بی تفاوت ها بعلت ناآگاهی و فریب نقشه های آنها را خوردن و در یک کلمه بی بصیرتی و مشغول بودن زیاد به زندگی روز مره نسبت به این مسائل بی اعتنا هستند.

دوازدهم: چرا عده ای از آگاهی مردم می ترسند؟

یک روال عادی است که عده ای از آگاهی مردم بترسند. و چیز غیر عادی نیست که در شهر ما هم باشد. همان طور که در زمان ائمه بخصوص امام حسین (ع) که روز عاشورا عبرتی برای همگان است، اگر مردم کوفه بصیرت داشتند امام حاضر خود را تنها نمی گذاشتند. چون آن ملعونین تا توانسته بودند مردم را فریب داده بودند. به نظر من ما تا می توانیم باید در مقابل منافقین ایستادگی کنیم. به امید روزی که امام زمان(ع) بیایند واگر لیاقت یاریشان را داشته باشیم، در رکاب امام خود ریشه ی نفاق را نابود کنیم.

سیزدهم: تصمیمی برای فعالیت دوباره در قالب وبلاگ یا ... نداری؟

در حال حاضر با جوی که مسئولین ایجاد می کنند تصمیم به کار در فضای وبلاگ را ندارم. اما اگر باز هم ببینم تکلیف دینیم به من ابلاغ کرد که وارد کار شوم، وارد می شوم.

چهاردهم:راه حل کلی ات برای رفع نسبی معضلات کنونی شهر چیست؟

به نظر من فقط با آگاه سازی و بصیرت افزایی مردم برای انتخابات بعدی و آماده کردن و ساختن یک فرد متدین دین دار وشناساندن او به عموم مردم و  انتخاب آن به عنوان مسئول شهر در مقابل این مشکلات ایستادگی کرد. و این معضلات را حل کرد.

در آخر خوب است باز هم به مسئولین و دوستان دیگر هم بگویم اگر من قبلاً هم حرفی زدم یا الآن چیزی گفتم، فقط به خاطر "عشق و علاقه به شهرم و مردمش بوده."

هذه شقشقه هدرت پس از حذف شدن

مغزت سی پی یو می سوزاند. با این حال سخت نیست شرایط سخت و فضای بسته ی فعالیت اجتماعی در شهرت را پردازش کند. حادثه ی 23 آذر پارسال نشانه ی چیست؟ واقعاً این ها مگر فرزندان همین شهر نیستند و دلشان برای همین خاک نمی تپد. اینها که بر خلاف خیلی از بزرگ ترهای عقلی و دینی و سیاسی و خیلی بزرگترهای دیگر! حاضرند هزینه کنند برای دغدغه هایشان. اینها که حرفشان را صریح می زنند و اهل تسامح نیستند و بر خلاف خیلی از مدعیان حزب الهی گری شب را در دامان آن وری ها صبح نمی کنند و صبح را تا شب دم از امام و عدالت و ارتش بیست میلیونی بزنند! مرزبندی شان هم که مشخص است. هر مسئولی باشد استقبال می کند از اینها مگر اینکه یا با مبانی و حرف های اینها مخالف باشد یا با آگاهی مردم! آری این ها مانند خیلی ها نیستند؛ می دانند اگر دیروز باید از جان می گذشتی تا "مکتب خمینی" بماند؛ امروز باید از آبرو گذشت. اگر دیروز باید دشمن را از مرز های وطنت بیرون می کردی؛ امروز باید دشمن را از مرز های قلبت بیرون کنی. دیروز روز مبارزه بود و امروز هم روز مبارزه. امروز کسانی "شکست خورده" اند که نتوانند؛ دشمن را بشناسند و از قلبشان بیرون کنند.

و این فضا چقدر شبیه شده به فضای ارباب-رعیتی قدیم تر ها، آن وقت ها هم جوان های آگاه و روشن از این دغدغه های فروخفته فراوان داشتند. چرا راه دور برویم. مگر همین اصطلاحاً اصلاحاتی های دوم خردادی نبودند که صبح شعار "زنده باد مخالف من" سر می دادند و ظهر شعار "آگاهی حق مردم است" را افاضه می فرمودند و شب نشده حلقه ی فکرشان " ما برای حفظ اصلاحات حاضریم آزادی را قربانی کنیم" را تئوریزه می کرد. حالا دارد ذهن مغشوش و مشغولم جمع بندی می کند برای خودش. استدلالش هم این است که همان کسانی که محمد مهدی آنها را فشارآور و تهدیدگر می خواند و مدیران فاسدی که از افشاگری بشدت هراس دارند، دنباله های دست چندم فکری همان دوم خرداد هستند و کلی از صبح تا شب پز روشنفکری اش را به این و آن می دهند! نمی شود بیشتر از این انتظار ازشان داشت. همین قدر هم که درِ این چهارتا وب دست و پا شکسته را تخته نکرده اند بروند پی کارشان جای شکرش باقی است. البته حافظه ات به ذهنت تشر می زند که مطمئن باش اگر دستشان می رسید کوتاهی نمی کردند! معما انگار دارد حل می شود...

عزداری آیینی، آیین عزداری جوشقانی ها

نذری به یاد ماندنی شب عاشورا...

اندیشه ی قبلی نمی خواهد از عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) و دهه ی اول محرم گفتن، از عزاداری ای که از بچگی در آن دم و دستگاه بزرگ شده ای. از عزاداری ای که با تار و پود وجودت درآمیخته. راستی این چه رمز و رازی است و چه جذبه ای است که همه آن را بعنوان یک فریضه ی واجب بر خود می انگارند. مقیم ها از شب اول زیر بیرق هیئت شان که حقیقتاً از اعماق دل دوستش دارند و از بچگی در قالب آن نوکری اربابشان را کرده اند عزاداری می کنند و مهاجرها از هرجای ایران زمین و به هر مشقتی خود را به تاسوعا و عاشورای آن می رسانند. کدام دم و دستگاه دیگر جز دم و دستگاه اباعبدالله الحسین می تواند اینچنین عاشقانه و خالصانه زن و مرد، پیر و جوان و مقیم و مهاجر را زیر بیرقش بکشاند؟ راستی " این چه سری است که جانها همه پروانه ی اوست؟"
کلیات آیین عزاداری سنتی هم ولایتی های جوشقان را قبلاً در شفق آورده ام. عزاداری که سرمای سوزان شب های زمستانی اش که دست را به دسته ی زنجیر نوکری می چسباند طعم تجدید بیعت با ارباب را دارد و سینه زنی پای نخل صبح عاشورایش طعم هم دردی با زینب کبری(س) را. تعزیه اش تصویر می کند مظلومیت سبط پیغمبر را و طعم نذری هایش در هیچ زمان دیگری در سال تکرار نمی شود. عزاداری که خیمه های آتش زده شده ی نمادین عصر عاشورایش ناخودآگاه به نوحه خوانی ات وا می دارد که "خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده..." و همان عصر عاشورا و عزاداری هیئات همراه با شهدا در گلستان شهدا وجودت را از " ما اهل کوفه نیستیم..." لبریز می کند. اگر اینگونه نباشد هیئت حزب اللهی های ما چه ضرری به حال شیاطین پلید از شرق تا غرب عالم دارد که اینگونه شبانه روز همه ی توان تبلیغاتی شان را گذاشته اند تا فقط یک "یا حسین(ع)" را از بچه شیعه ها بگیرند؟ غافل از آنکه نور خدا خاموش شدنی نیست! (یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو کره الکافرون) و از همین روست که روز به روز بچه شیعه ی هیئتی بیش از پیش پای آرمانهایش می ایستد و آذری دیگر می آفریند با تسخیر جاسوسخانه ی دولت خبیث بریتانیا! آیا این غیرت حسینی و اباالفضلی نیست که در رگ های بچه شیعه های نسل سوم انقلاب می جوشد؟

هنوز امسال توفیق حضور در مراسم های محرم جوشقان و به ویژه هیئتمان -جوانان متوسلین به شاهزاده علی اکبر(ع)- حاصل نشده. به همین دلیل مخاطبان باصفا و با وفای "شفق جوشقان" را به میهمانی کلیپ ها و تصاویر محرم سال های ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ دعوت می کنم:

چشم اندازی از سوگواری محرم جوشقان-پست مربوط به محرم سال88

دانلود کلیپ های عزاداری محرم جوشقان-پست مربوط به محرم88

گزارش تصویری از محرم الحرام 1432 قمری جوشقان-پست مربوط به محرم 89

احرام مشکی محرم...

به یاد التماس کردن و زاری کردن پشت درهای بسته مرز در گذشته...

این روزها حال دلم وخیم است
این روزها هوای دل ابری است
این روزهای تاریخ به تقویم قمری دلم، محرم است
این روزها بیشتر از قبل با یاد وبه عشق و با اسم کربلا اشک می ریزم
هوایی شده ام.
عجیب تر از همیشه.
علم هیئت به پا شده و
روضه خوان دل است و مجلس گردان دل و گریه کن دل.
کاش...
کاش، نمی دانم بگویم کاش این روزها زودتر بگذرد
نه.
راضی ام به رضای محبوب،
میترسم!
از اینکه اللّهم الرزقنا الزیاره الکربلا گفتنم یکسال دیگر تکرار شود،
دیگر طاقت ندارم، حتی تحمل صبر را هم ندارم، تحمل هیچ چیز را، حتی بغض، حتی مدارا ...
وانکسر قلبی شده ام، روی دلم گسل داغ نشسته است.
هر لحظه پس لرزه ای می آید، منتظر یک زلزله هستم.
زلزله ای که تعمیرم کند نه تخریب، زلزله ای که محول الاحوالم کند.
خیلی وقت است که منتظر یک اتفاقم،
یک اتفاق شیرین،
نمی دانم این اتفاق آمدن یک انسان، یا یک سفر یا یک....، نمی دانم.
این روزها بیشتر از همیشه از التماس دعا گفتن اطرافیانم دلم می گیرد،
آنها التماس دعا می گویند
ومن سکوت تلخی همراه با لبخندی از شرم ، از درد، از دلسوختگی می زنم.
آخر همه می دانند که چه می خواهم والتماس چه دعایی دارم،
همه می دانند، یعنی او نمی داند؟
محال است.
دیگر در هیچ جا قرار ندارم،
نه در خانه ،
نه در ...
در همه جا پر از دلشوره و اضطرابم،
دستم به قلم نمی رود،
انگشتانم پنجره های ضریح شش گوشه را می طلبند.

کانديداهايي که حاتم طايي مي شوند!

با نزديک شدن به انتخابات مجلس شوراي اسلامي همواره يک مساله رنج آور در فضاي جامعه شکل مي گيرد و در ايام منتهي به روز رأي گيري به اوج خود مي رسد و آن توزيع هدايا و دادن پول ها و گستراندن سفره ها و نيز بمباران نامتعارف و پرهزينه تبليغاتي است.

امسال نيز کما بيش در برخي شهرستان ها و حوزه هاي انتخابيه کم جمعيت اين روند آغاز شده است کما اين که دبير شوراي نگهبان نيز اخيراً اشارتي هشدار آميز به اين موضوع داشت.

بديهي است کسي که از همين دوران  قبل از انتخابات هزينه هاي سنگيني را متحمل مي شود و گاه براي تأمين اين مخارج خودساخته دست به دامن برخي جريان هاي قدرت و ثروت مي شود ، در دوران نمايندگي احتمالي از دو حال خارج نخواهد بود: اگر با پول خود سفره ها گسترده و سکه ها داده و تبليغات نامتعارف و پرهزينه را انجام داده ،  ما به ازاي "خرج" هاي خود را در "دخل" هاي ناشي از رانت نمايندگي جست و جو خواهد کرد.
اگر هم با پول برخي صاحبان قدرت و ثروت راهي مجلس شود ، طبيعتاً وامدار آنها خواهد بود.

لذا در يک نتيجه گيري منطقي و مستند به برخي واقعيت ها ، مي توان گفت کانديداهاي پر خرجي که در ماه ها و ايام منتهي به انتخابات "حاتم طايي" مي شوند(!) در صورت راهيابي به مجلس ، يا نماينده جيب خود مي شوند يا نماينده کساني که ساپورتشان کرده اند و البته حالت سوم هم "هر دو گزينه" است و در اين ميان جاي چنداني براي نمايندگي مردم باقي نمي ماند.

در چنين فضايي و با توجه به فقدان قوانيني درباره شفافيت منابع مالي تبليغاتي ، نمي توان همه مسووليت را بر عهده نهادهاي ناظر گذارد و از آنها انتظار داشت که با همه کساني که با خاصه خرجي هايشان در انتخابات برخورد و مثلاً آنها را حذف کند. بلکه بايد اين مشکل به طور ريشه اي حل و فصل شود.

دو راهکار براي اين موضوع وجود دارد: اول آن که قوانين مربوط به تبليغات انتخاباتي و مشخصاً شفاف سازي منابع مالي آن بروز رساني شود و مانند خيلي از کشورهايي که سابقه بيشتري از ما در برگزاري انتخابات دارند ريال به ريال منابع مالي کانديداها مشخص و حتي محدود شود.

اما واقعيت اين است که اولاً چنين قوانيني فعلاً در حد مطلوب موجود نيست و ثانياً به فرض تصويب هم مشخص نيست تا چه اندازه اجرا شوند و به فهرست قوانين متروک نپيوندند!

لذا بايد راهکار دوم را جدي گرفت؛ اين راهکار اساساً نيازي به مصوبه و بروکراسي و دولت و ... ندارد و کاملاً مردمي است.
متأسفانه بايد اذعان داشت که به ويژه در برخي مناطق و شهرهاي کوچک ، هستند افرادي که با هداياي تبليغاتي و حتي شام و ناهار رأي مي دهند. مثلاً همين امسال از يکي از مناطق مرکزي کشور خبر رسيده که يکي از افرادي که قرار است کانديدا شود چندين ميليون تومان هزينه کرده و مرغ خريده و در بسته بندي هايي مزين به اسم خود در برخي محلات توزيع کرده است.
آنهايي هم که به اين افراد رأي مي دهند با نيت رأي فروشي اين کار را نمي کنند بلکه با توجه به روحيات خاص شرقي شان و ساده دلي خود ، به خيال خود "جبران محبت" مي کنند يا اين که مي گويند "از ديگران که خيري به ما نرسيد ، اين يکي لااقل دو پرس غذا يا فلان هديه را داد!"

حال وظيفه کساني که از سطح تحصيلات بالاتر و بينش سياسي و اجتماعي عميق تري برخوردارند چيست؟ به عنوان مثال کساني که هم اکنون خواننده اين مطلب هستند ، به عنوان قشري که پيگير سرنوشت سياسي جامعه اند آيا در اين خصوص وظيفه اي دارند؟

 به خاطر وطن مان هم که شده ، هر کدام از ما بايد در حد وسع خودمان نسبت به آگاه سازي کساني که در برابر هديه و تبليغات گسترده به اين و آن رأي مي دهند همت کنيم.
امروزه خوشبختانه دانش آموختگان دانشگاهي حتي در دور افتاده ترين روستاها نيز وجود دارند و بسياري از ما در پيرامون خود افرادي را سراغ داريم که ممکن است در دادن رأي ، تحت تأثير هدايا و پول ها و شام و ناهارها و ... باشند.

اگر هر کدام از ما بتوانيم به يک يا چند نفر را آگاه کنيم که کسي که با اين همه خرج و هزينه مي خواهد به مجلس برود ، به اندازه چندين برابر آنچه داده از کيسه ملت بيرون خواهد کشيد و هرگز نماينده مردم نخواهد بود ، گام بزرگي در برچيدن اين قبيل سفره هاي نيرنگ آميز و تبليغات اسراف آلود برداشته ايم.

اگر مردم به حدي از بلوغ فکري و سياسي برسند که رأي خود را به افراد شايسته بدهند نه به کساني که بريز و بپاش بيشتري دارند ، ديگر کسي براي رأي آوردن بر روي "خاصه خرجي ها" حساب باز خواهد کرد.
راهکار دوم ، همين آگاه سازي هاست که بايد توسط هر کدام از ما صورت گيرد.

براي اصلاح جامعه خود منتظر دولت و مجلس و حزب و رسانه و ... نباشيم ؛ هر کسي از خودش و از اطرافيانش شروع کند و اين مورد هم يکي از همان موارد اصلاحي.


چراغ راه:

 امام خامنه ای: این مجلس شورای اسلامی مجلس مردم است؛ مجلس خان ها نیست! مجلس آحاد مردم است... باید نماینده ای که انتخاب می شود دلسوز مردم باشد، صادق باشد، صمیمی باشد، بخواهد برای مردم کار کند... بعضی تظاهر به کار می کنند و کار نمی کنند! باید کار بخواهد بکند برای این مردم...صداقت و دلسوزی نماینده ای که می خواهید انتخاب بکنید تشخیص بدهید، او را انتخاب بکنید.

مهم تر از همه ی اینها نماینده ای که انتخاب می کنید باید متدین باشد. نماینده ی متدین است که برای مردم کار می کند. نیتش را برای خدا می کند، مردم فهمیدند، فهمیدند، نفهمیدند هم نفهمیدند...اون کسی که کار نکرده ای را بخواهد به رخ مردم بکشد، این متدین نیست. آن کسی که متدین است، کار می کند برای مردم، جان می کند، نفس می زند، تلاش می کند.

علاوه ی بر اینها نماینده باید دارای فهم و درک سیاسی باشد. مسائل کشور را بفهمد... ببینید کسانی که چوب لای چرخ مسئولین کشور می گذارند، در حرف زدن خودشان تقوا را رعایت نمی کنند، پایبندی ندارند، هرچه به دهنشان می رسد می گویند برای اینکه چهار نفر به اینها علاقه مند شوند، اینها شایسته ی آمدن به مجلس نیستند...مردم به آنها رای ندهند.