23 آذر1389، دغدغه های فروخفته ی نماینده ای از نسل جوان
اگر صرفاً بعنوان یک مخاطب بیرونی به فضای وب نویسی شهر جوشقان دقیق شوی، و دنبال کنی مدتی آمدن و رفتن ها را، نیک در می یابی که خیلی از این حضور و غیاب ها عادی نیست. اولش اینطور فکر می کنی که خوب یک نفر آمده یک وبلاگی ساخته و مدتی چیزهایی نوشته و بعدش خسته شده گل گرفته درش را. همان بهتر که اولش هم نمی ساخت آن را. کسی که خسته می شود و درمانده، همان بهتر که برود آجیلش را بخورد و سماغش را بمکد. چه کار دارد به شهر و آبادی و مملکت و سیاست و این حرفها؟! دیگی که برای آبادی نجوشد میخواهم سر وبلاگ نویس از پا درآمده در آن بجوشد! خلاصه اینکه "همه چی آرومه"! تا مدتی خود توجیهی می کنی با این حرف ها و این فکرها. در همین حین هنوز جریان آمدن ها و رفتن ها ادامه دارد. انگار اپیدمی شده و همه گیر. به خودت و افکارت شک می کنی! دنباله ی کار را می گیری. پای حرف آن هایی که با اسم و رسم واقعی شان به میانه ی میدان آمده اند می نشینی. چند دقیقه بعد دیواره ی افکار و توجیهات قبلی ات خراب می شود روی سرت.
"یعنی چه؟ شما هم؟ امکان نداره!. شما که چیزی ننوشتید! حالا شفق رو بگی یه چیزی!( نویسنده تقصیری ندارد!، نقل قول های طرفین دعواست بدون سانسور!) بابا چهار کلمه حرف تعدیل شده ی پاستوریزه ی دورِ همی که دیگه این حرفا رو نداره!! نزن این حرفو. مگه داشتی کودتای نرم و انقلاب مخملی می کردی که صحبت از فشار و تهدید و تخریب و فرافکنی و تهمت و ارعاب و تطمیع و... می کنی. بابا داری بزرگش می کنی دیگه! شوخی نکن قلبم ضعیفه!"
خلاصه انگار با سر از برج و باروی افکار و توجیهات قبلی ات سرازیر می شوی روی دامنه ی شیب تند کمر لیلو (که تانژانت ش به بی نهایت میل می کند) و دست و پای ذهنت حسابی زخمی می شود. سر و صورت که اصلاً نمانده برایت. دوباره مرور می کنی لیست حضور و غیاب وب نویس ها را در ذهن کج و کوله شده ات. "هذه شقشقه هدرت": غایب / "گل سرخ": حاضر / "صبح جوشقان":غایب / " فانوس سرخ": غایب / "از جوشقان تا تهران":حاضر / "شفق": حاضر ولی غلاف! / بقیه هم یک خط در میان و الخ...
قوانین وبنبیسی را هم که تنگش می گذاری می بینی 99% شان باید به علت غیبت های بیش از حد حذف کنند واحد وبی شان را (البته اگر با ارفاق غیبت هایشان را مجاز در نظر بگیری) و آن 1% باقیمانده هم آنقدر غلاف و بی روح کار می کنند که مطمئناً تا قبل از آزمون پایانی خودشان مجبور می شوند به حذف پزشکی! این وسط می مانند یک عده مخاطب بدبخت سر در گم مثل من و تو که دل در گرو پیشرفت و توسعه و این چیزای آبادیشان دارند و دلشان به این 4 تا جوان خوش بود و وبلاگ هایشان! می فهمی که جریان عادی نیست. روی حرف های وب نویس حذف شده از صحنه فکر می کنی. وب نویسی که نام وبلاگ را از خطبه ی شقشقیه ی نهج البلاغه بیرون کشیده بود و "هذه شقشقه هدرت" گذاشته بود به معنای "استخوان هایی گیر کرده در گلو"! آن قدر هم جنم داشت که پایین پست های بلاگش اسمش "محمد مهدی رشیدی" را بنویسد و پایش هم امضا بزند. حالا انگار خودش استخوانهایی در گلو دارد و بغض هایی فروخورده. سؤال و جواب ها را دوباره به یاد می آوری. ذهنت هنوز زخم و زیلی های شیب 90 درجه کمر لیلو را بهمراه دارد:

"اول: چطور شد که تصمیم به ایجاد وبلاگ گرفتی؟فکر می کردی کارت چه نتایجی داره؟
تا بچه بودم همیشه برام این سؤال بود که چرا جوشقان نسبت به شهرهای اطراف پیشرفت نمی کند؟ تا این که به مرور زمان فهمیدم عده ای از مسئولین که به خاطر منفعت های شخصی و مالی خود با برنامه ها و شیوه های خاص خود مردم را فریب میدهند. و کار خود را انجام می دهند. و نمی گذارند که جوشقان مانند شهر های اطراف پیشرفت کند. و من این برنامه ها را دیدم، و دیدم علتش ساده گی وسکوت مردم است. دیگر طاقت نیاوردم و با پیشنهاد یکی از دوستانم اومدم وبلاگ ساختم. با خود گفتم حداقل در حد وسعم می توانم چند تا از دانش آموزان، دانشجویان، فرهنگیان، تحصیل کرده ها و... جوشقان را آگاه کنم تا مردم بفهمند ومسؤلین هم وقتی ببینند افرادی می فهمند که آنها چه خیانتی به شهرشان می کنند به هوش بیایند وخالصانه خدمت کنند.
دوم: فکر می کنی حضور وبلاگ شقشقه هدرت در جو عمومی جوشقان چه تأثیری داشت؟
به نظر من وبلاگ هذه شقشقه هدرت حداقل تأثیری که داشت با آمدن جوانان و نوجوانان در وبلاگم و بیان آن در خانواده ها و درون شهر آگاهی مردم را بیشتر می کرد، که اگر کسی کار خوبی کرده بروند از او تشکر کنند. و اگر کار اشتباهی کرده بروند از او توضیح بخواهند. چیزی که کمتر در جوشقان دیده می شود.
سوم: موضوعات مطرحه در وبلاگت چه بود و عکس العمل مسئولان در برابر طرح این موضوعات چه بود؟
همین طور که می دیدید در وبلاگم از مشکلات شهر، خوبی ها ی شهر چون آثارهای باستانی شهر، تشکر از افرادی که باعث افتخار و پیشرفت شهر می شدند و یادآوری اشتباهات مسئولین شهر هم برای خودشان وهم برای مردم و... صحبت می کردم. اما متأسفانه این انتقاد های بنده برای مسئولان شهر با این که از سر دلسوزی وعشق به شهرمان ومردم بود، برایشان سنگین بود و با درست کردن شایعات در مورد من در بین مردم و ایجاد ترس و وحشت در خانواده ام که بنده سیاسی شده ام و... به تخریب من پرداختند.
چهارم: فکر می کنی رفتار کنونی مسئولان امر نسبت به زمان فعالیت شما تغییری کرده؟
متـأسفانه فکر می کنم هنوز که هنوز است رفتار مسئولین نسبت به من تغییری نکرده. و اگر جایی از شهر من حرفی بزنم جلو من را می گیرند وخانواده ام را جلو راهم می گذارند. مثل قبل از عید که نماینده ی ضابطی برای اولین بار به جوشقان آمده بود، من به عنوان یک جوان دغدغمند شهر به نماینده گی دوستان دیگر که در شهر نبودند حرف زدم. و آنها چون هوادار این نماینده ی خائن بودند و هستند، همان موقع جلو مرا گرفتند و نگذاشتند حرفم را کامل به طرف بزنم و بعد آن هم مشکلاتی را برام پیش آوردند. و الآن هم چقدر پیغام و پسغام می دهند به خانواده ام که چرا با فلانی ها رفاقت می کند و...
پنجم: چه شد که ۲۳آذر ۱۳۸۹ تصمیم به حذف وبلاگ گرفتی؟
من وبلاگم را هرگز نمی خواستم حذف کنم. وقتی دیدم مسئولین با رعب و وحشتی که در خانواده ام انداختند و علناً خانواده ام به من گفتند وبلاگت را حذف کن و این راه رو با این روش ادامه نده که فردا روز دوباره مزاحم ما شوند، چون ما حوصله بحث با آنها را نداریم و طاقت شایعه پراکنی راجع به تو را نداریم. من هم یه استخاره کردم و دیدم حذف آن خیلی خوب در آمد وبلاگ را حذف کردم.
ششم: منظورت از به کار بردن عبارت "برخی فشارها" در عنوان آخرین پست وبلاگ شقشقه چیست؟ این فشار از سوی چه کسانی به شما وارد می شد؟
منظورم از بعضی از فشارها در پست آخرم همون رعب و وحشتی بود که به خانواده ام وارد کرده بودند. آن عده را هم خودتان و همه می شناسند، فکر نمی کنم لازم باشد تکرار کنم. من چند وقت پیش از حذف وبلاگم در مورد یکی از عیب ها و خطرات یک مرکز جدید برای شهر به دوستانم اطلاع رسانی کرده بودم. که این کار چون برایشان ضرر داشت این کارها را کردند.
هفتم: آیا اقدام به حذف نمودن وبلاگ "شقشقه" به معنای تسلیم شدن در برابر فشارها نیست؟
نه اصلأ حذف وبلاگم به معنی تسلیم شدن نیست. چون اگر من تسلیم می شدم دیگر اصلأ جایی وارد نمی شدم که حرفی بزنم. همان طور که در جلسه با نماینده ی ضابطی حرف زدم. و باز هم اگر جایی ببینم نا حقی بشود، خوب هست بدانند در حد توانم تا جایی که برای خانواده ام مشکل پیش نیاید حرف می زنم. و همین گفتگو هم نشانه ی تسلیم نشدن است.
هشتم: فکر می کنی چرا عده ای از فعالیت وبلاگت ناراضی بودند و آیا با حذف وبلاگ به هدفشان رسیدند؟
من صادقانه عیب ها را می گفتم و این کار باعث آگاهی افراد می شد و احتمال فشار مردم از طریق شناختن آنها بود. و چون آنها از این کسب درآمد که فریب دادن مردم هست لذت می برند، از وبلاگم ناراضی بودند. تا حدودی هم به اهدافشان رسیدند. اما بدانند تا جایی که شرایط مساعد باشد من سکوت نمی کنم. و امثال من جوانانی مانند شفقی ها و پاسبانی ها و گل سرخ و... هستند. و اگر کمکی در این راه از من خواستند در خدمتشانم.
نهم: آینده ی شهر جوشقان را چگونه تصور می کنی؟ مهمترین معضل آینده شهر چیست؟
با این روندی که در پیش هست آینده ی شهر را روشن نمی بینم. متأسفانه این افراد با بد نام کردن افرادی که می خواهند در جامعه حرف حق را بزنند و خوب جلوه دادن خود، دیگران را خفه می کنند، و کار خود را انجام می دهند. و مهمترین معضل ودردناک ترین خیانتی که به شهر دارد می شود از بین رفتن سابقه شهرداری جوشقان و دادن آن به کامو است.
دهم: شیرین ترین و تلخ ترین خاطره وبلاگ نویسی شما چیست؟
شیرین ترین خاطره وبلاگ نویسیم این بود که در شهر حرف هایم کمی تأثیر دارد. و تلخ ترین آن، آن موقع بود که خانواده ام دیگر راضی به وبلاگ نویسیم نبودند.
یازدهم: چرا مانند خیلی ها نسبت به آنچه در جوشقان می گذشت بی تفاوت نبودی؟ به نظرت علت بی تفاوتی این خیلی ها چیست؟
من الگویم امیرالمؤمنین و امام حسین (ع) و امام خمینی (ره) هستند. که در برابر ظلم نمی نشستند و از حق مردم دفاع می کردند. به نظر من از بی تفاوت ها بعلت ناآگاهی و فریب نقشه های آنها را خوردن و در یک کلمه بی بصیرتی و مشغول بودن زیاد به زندگی روز مره نسبت به این مسائل بی اعتنا هستند.
دوازدهم: چرا عده ای از آگاهی مردم می ترسند؟
یک روال عادی است که عده ای از آگاهی مردم بترسند. و چیز غیر عادی نیست که در شهر ما هم باشد. همان طور که در زمان ائمه بخصوص امام حسین (ع) که روز عاشورا عبرتی برای همگان است، اگر مردم کوفه بصیرت داشتند امام حاضر خود را تنها نمی گذاشتند. چون آن ملعونین تا توانسته بودند مردم را فریب داده بودند. به نظر من ما تا می توانیم باید در مقابل منافقین ایستادگی کنیم. به امید روزی که امام زمان(ع) بیایند واگر لیاقت یاریشان را داشته باشیم، در رکاب امام خود ریشه ی نفاق را نابود کنیم.
سیزدهم: تصمیمی برای فعالیت دوباره در قالب وبلاگ یا ... نداری؟
در حال حاضر با جوی که مسئولین ایجاد می کنند تصمیم به کار در فضای وبلاگ را ندارم. اما اگر باز هم ببینم تکلیف دینیم به من ابلاغ کرد که وارد کار شوم، وارد می شوم.
چهاردهم:راه حل کلی ات برای رفع نسبی معضلات کنونی شهر چیست؟
به نظر من فقط با آگاه سازی و بصیرت افزایی مردم برای انتخابات بعدی و آماده کردن و ساختن یک فرد متدین دین دار وشناساندن او به عموم مردم و انتخاب آن به عنوان مسئول شهر در مقابل این مشکلات ایستادگی کرد. و این معضلات را حل کرد.
در آخر خوب است باز هم به مسئولین و دوستان دیگر هم بگویم اگر من قبلاً هم حرفی زدم یا الآن چیزی گفتم، فقط به خاطر "عشق و علاقه به شهرم و مردمش بوده."
مغزت سی پی یو می سوزاند. با این حال سخت نیست شرایط سخت و فضای بسته ی فعالیت اجتماعی در شهرت را پردازش کند. حادثه ی 23 آذر پارسال نشانه ی چیست؟ واقعاً این ها مگر فرزندان همین شهر نیستند و دلشان برای همین خاک نمی تپد. اینها که بر خلاف خیلی از بزرگ ترهای عقلی و دینی و سیاسی و خیلی بزرگترهای دیگر! حاضرند هزینه کنند برای دغدغه هایشان. اینها که حرفشان را صریح می زنند و اهل تسامح نیستند و بر خلاف خیلی از مدعیان حزب الهی گری شب را در دامان آن وری ها صبح نمی کنند و صبح را تا شب دم از امام و عدالت و ارتش بیست میلیونی بزنند! مرزبندی شان هم که مشخص است. هر مسئولی باشد استقبال می کند از اینها مگر اینکه یا با مبانی و حرف های اینها مخالف باشد یا با آگاهی مردم! آری این ها مانند خیلی ها نیستند؛ می دانند اگر دیروز باید از جان می گذشتی تا "مکتب خمینی" بماند؛ امروز باید از آبرو گذشت. اگر دیروز باید دشمن را از مرز های وطنت بیرون می کردی؛ امروز باید دشمن را از مرز های قلبت بیرون کنی. دیروز روز مبارزه بود و امروز هم روز مبارزه. امروز کسانی "شکست خورده" اند که نتوانند؛ دشمن را بشناسند و از قلبشان بیرون کنند.
و این فضا چقدر شبیه شده به فضای ارباب-رعیتی قدیم تر ها، آن وقت ها هم جوان های آگاه و روشن از این دغدغه های فروخفته فراوان داشتند. چرا راه دور برویم. مگر همین اصطلاحاً اصلاحاتی های دوم خردادی نبودند که صبح شعار "زنده باد مخالف من" سر می دادند و ظهر شعار "آگاهی حق مردم است" را افاضه می فرمودند و شب نشده حلقه ی فکرشان " ما برای حفظ اصلاحات حاضریم آزادی را قربانی کنیم" را تئوریزه می کرد. حالا دارد ذهن مغشوش و مشغولم جمع بندی می کند برای خودش. استدلالش هم این است که همان کسانی که محمد مهدی آنها را فشارآور و تهدیدگر می خواند و مدیران فاسدی که از افشاگری بشدت هراس دارند، دنباله های دست چندم فکری همان دوم خرداد هستند و کلی از صبح تا شب پز روشنفکری اش را به این و آن می دهند! نمی شود بیشتر از این انتظار ازشان داشت. همین قدر هم که درِ این چهارتا وب دست و پا شکسته را تخته نکرده اند بروند پی کارشان جای شکرش باقی است. البته حافظه ات به ذهنت تشر می زند که مطمئن باش اگر دستشان می رسید کوتاهی نمی کردند! معما انگار دارد حل می شود...


۞وبلاگ خبری-تحلیلی جوشقان۞